تولد
غروب غریبت، در لابهلای دقیههای خاکی بقیع قد میکشد. مدبنه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست میبرد تا مردم، آیههای زخمی نشناختنت را به دوش بکشند و عذر نیاورند. زمین، آبستن اشک میشود. خورشید، قد خم میکند و دستهای ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بیقراری را در آغوش میکشند. داغ در گلوی شیعیان منتشر میشود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند. نبض تاریخ به هم خورده است نبض تاریخ، به هم خورده است. دشمنان، با زهرشان، قلب تو را نشانه رفتهاند تا حوصله خدا را سر ببرند. با این بدبختی عمیقی که فراهم کردهاند، نه تنها به ساحت سبزت راه نیافتهاند، که آتش جهنم خودشان را شعلهورتر ساخته...
نویسنده :
مامان وبابا
20:16